“علیه متنی دیسیپلینری؛ بهدنبال باز پسگیری حقیقت معماری”
“یک قصه هر چه درستتر، خوش بیانتر، بی شیطنتتر، و یکدستتر واگویه شود، آنگاه واژگون کردن، مخدوش کردن، و پشت و رو خواندناش آسانتر خواهد شد.”
“لذت متن: رولان بارت”
در وضعیت نگران کنندهای قرار گرفتهایم که در آن همگی در حال اختراعات عجیب و غریبی هستیم. خود من نگارنده هیچ مشکلی با خود ارجاعی بودن مؤلف ندارم، اما زمانی این اتفاق میتواند رقم بخورد که حداقل مؤلف زمانی که شروع به نوشتن میکند، پاراگراف دوم یا سوم صحبتهای او در سطور پایینتر به راحتی نتواند در همان نوشتار پاراگراف اول نوشتههای خود را به راحتی زیر سوال ببرد! چنین خصوصیتی توسط سوژه-مؤلف نیازمند رسیدن به درجهی بالایی از آگاهی است که به این راحتی بدست نخواهد آمد. اما چرا از نقض خود مؤلف توسط خود او، در زیر سوال بردن صحبتهای خودش سخن میگویم؟!
چرا که مؤلف ما هنوز قادر به تعیین موقعیت خودش در جهانی که در آن زندگی میکنیم، نبوده است و در وهلهی اول میتوان عبارتی که او در نوشتار خود از آن صحبت به میان میآورد بدون آنکه قادر به درک صحیحی از چنین عبارتی باشد، بهانهی خوبی خواهد بود برای آغاز نوشتار من در جوابیهای به جستار دوست عزیز و گران قدر خود پویان روحی.
عبارت مورد نظر “مُد کلامی” میباشد. قطعاً نگارندهی عزیز قادر به چرایی چنین اطلاقی توسط دیگری (چه آن دیگری که آگاهانه این واژه را بهکار برده باشد چه برای تسویه حسابهای شخصی) نخواهد بود چرا که اساساً همانطور که در سطرهای پیشین بدان اشاره کردم قادر به تبیین وضعیت خود نیست که بارها در متنی که توسط او تولید شده است به چشم میخورد و مخاطب را با چنین سرگیجهی عجیبی روبهرو خواهد کرد که در نهایت به یک سوال دم دستی از او منجر خواهد شد؛ آخر کدام سمتی هستی؟!
اما مجدد به عبارت “مُد کلامی” بر میگردیم و توضیح دربارهی چرایی چنین اطلاقی که بهانهای برای آغاز نوشتار من خواهد بود. حقیقتاً مُد کلامی درگیری ذهنی همیشگی سوژهی خرده بورژوازی خواهد بود چرا که چنین سوژهای قادر به ایجاد تمایز بین مُد کلامی و معاصریت نخواهد بود و هیچ تفاوتی بین این دو نمیتواند قائل باشد. اما این مُد (فشن) یا همان جدید بودن از کجا میآید؟! این چنین واژگانی همواره توسط جامعهی بورژوازی که در رأس هرم قرار میگیرد و جامعهی خرده بورژوازی در توهم اینکه بتواند روزی خود را از توده جدا کند، و به این قلهی هرم برسد، تبیین میشود. اساس کار جامعهی خرده بورژوازی درگیری ذهنی با واژگان جدید است که لزوماً هیچ نسبتی با معاصریت آن ساحتی (معماری) که از آن صحبت میکند، ندارد.
همانطور که اشاره کردم این توهم سوژهی خرده بورژوازی است که دانش را نه امری زمینی بلکه آسمانی میداند. و مخاطب چنین دانشی را با عنوان دیسیپلین تنها در گرو پذیرش تعدادی گفتمان محدود در قلمرو معماری معرفی میکند. دیسیپلینی که اگر بدان پایبند باشیم، فردی فرهیخته و دنیا دیده اما اگر زیر میز دیسیپلین بزنیم، در زمرهی افراد اُمی و جهان سومی خواهیم بود.
این همان چیزی است که فاشیسم نیز بدان اعتقاد دارد و نه بهدنبال پرسشگیری و بازخواست دیسیپلین بلکه بهدنبال تسلیم شدن در برابر آن بهعنوان خاستگاه اصلی دانش، آنهم بهعنوان امری متافیزیک و غیر قابل لمس خواهد بود. دیسیپلین دقیقاً خواستهی فاشیست را برآورده خواهد کرد؛ یعنی بهدنبال عادت دادن سیستماتیک به یک تفکر خاص که در آن اگر کسی ساز مخالفت بزند، مطرود است و متفاوت بودن را غیر ممکن میکند. و همگی را توسط این چنین دیسیپلینی که از آن بهعنوان مدینهی فاضله یاد میکند، یک دست کرده و اجازهی پرسشگری خارج از دیسیپلین را بهطور کل از مخاطب خواهد گرفت.
باید از خود بپرسیم این چه گفتمان معاصری است که برای خوانش یک پروژه درون همان واژهی مقدس به اصطلاح دیسیپلین شما، مجبور است برای تفسیر آن به پروژهی استون هنج که برای هزاران سال قبل است، خود را ارجاع دهد!!! دستاورد چنین ارجاعی چه خواهد بود؟!؟! مگر دیسیپلینی که پویان روحی بارها از آن صحبت کرده چیزی جز تاریخ معماری است؟! اگر غیر از آن است چرا شفافتر راجب آن صحبت نمیکند و تنها از روشها و گفتمانها و… بهصورت کاملاً کلی و مجهول زبان به سخن میآورد؟!

زمانی که شما برای تعیین موقعیت خود در ساحت اندیشه، همزمان از واژهی دیسیپلین (معرفتشناسی یا شکلی از دانش) و نگاه هستیشناسانه صحبت میکنید یعنی حتی هستیشناسانه را به کل نمیشناسید! چگونه میتوانید اینقدر راحت، بدون هیچگونه دغدغهای واژهی هستیشناسی را به زبان بیاوریم بدون آنکه آگاه باشیم هیچ زمانی، معرفتشناسی (دیسیپلین و تاریخ معماری) و هستیشناسی را نمیتوان بدین شکل در گفتمان معاصر کنار یکدیگر قرار داد. در اولین قدم، نگاه هستیشناسانه خلق شده از هیچ است و معرفتشناسی که از آن صحبت میکنید با عنوان دیسیپلین، بهعبارتی به شکل یک امر درون بودگی یعنی همگستره با حقیقت در نظر گرفته شده است و هیچ چیز دیگری خارج از این گستره نمیتواند وجود داشته باشد. اما دانشی که در نگاه هستیشناسانه تولید میشود نه یک امر بیرونی بلکه با ارجاع به خود سوژهی آگاه همراه خواهد بود. دیسیپلین شما دقیقاً از کدام هیچ بهوجود آمده است.!؟! چگونه میتوان بهطور همزمان به یک موضوع هم نگاه هستیشناسانه و هم معرفتشناسانه (دیسیپلینری) در آن واحد داشت؟!؟
ما نیز همچون شما واژهی دیسیپلین را بهطور قطع میشناسیم. همانطور که افرادی همچون نیکولاس دوراند و آنتونی کوئینسی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، به چنین دیسیپلینی همچون شما پایبند بودهاند. اما باید به یاد داشته باشیم در همان دوران، افرادی همچون جیووانی باتیستا پیرانزی هم بودند که در برابر تاریخ و دیسیپلینی که شما از آن صحبت میکنید ایستادگی کردند و نه تنها پروژهای فرهنگی ارائه نکردند، بلکه پروژهی فکریای ضد فرهنگی و بهعبارتی دیگر ضد معماری بهوجود آوردند. منظور از ضد همان معماریای که دیسیپلین ساختگی، سالیان سال آن را قبضه کرده و بهعنوان وانمودهای از حقیقت معماری، خود را تنها حقیقت قابل ارجاع در قلمرو معماری میداند و هر آنچه که غیر از آن باشد را به شدیدترین لحن ممکن همچون فاشیسم سرکوب میکند.



اما موضوع دیگری که لازم است بدان اشاره شود: اگر قرار بر این است که دیسیپلین معماری تنها در حوزهی تخصصی خود باقی بماند، ادعای چنین موضوعی که همزمان میتواند با موضوعات دیگری همچون سیاست و فرهنگ و جامعه در ارتباط باشد بهشدت مسئلهدار است! چگونه بدون داشتن نگاهی به معماری از برون، اینچنین ادعایی منطقی به نظر خواهد رسید؟!
اگر معماری از درون خوانده شود تنها به همان مبانی تخصصی یا بهتر بگویم داشت فرا زمینی شما منجر خواهد شد که از آن با عنوان دیسیپلین معماری که همان تاریخ معماری است، یاد میکنید. اینگونه معمار و خود حقیقت معماری در گرو و اسارت وانمودهی خود این حقیقت (معماری) قرار خواهند گرفت که خروج از آن، به راحتی برای هیچکسی امکانپذیر نخواهد بود!
همانطور که رولان بارت نیز اشاره میکند: “آوانگارد بودن هرگز چیزی جز شکل مترقی و رهایی یافتهی فرهنگ گذشته نیست.” اکنون سوال اصلی که با آن روبهرو هستیم این است که چگونه میتوان ردای آوانگاردی را بر تن کرد اما همچنان نه تنها از صدها سال قبل، بلکه از هزاران سال قبل صحبت کرد؛ آنهم بدون تعریف هیچ مسیر و دستاورد مشخصی برای همان به اصطلاح جامعهی آکادمیک! در جهان پسامدرن مگر دوشان یا وارهول یا کیج یا کریستو یا… را میتوان داخل هیچ دیسیپلینی تصور کرد؟! چندتا قوطی کنسرو ردیف شده در کنار یکدیگر دقیقاً چه دستاورد فرهنگیای که در امتداد سنت دیسیپلینری تاریخ هنر است، برای ما به ارمغان آورده است؟!

اجازه دهید مجدداً به پروژهی جیووانی باتیستا پیرانزی بازگردم. کمپو ماریتزیو یا گراورهای زندانهای پیرانزی در قرن هجدهم اگر فرهنگ دوران خود را ساقط نکرده و در برابر تاریخ و دیسیپلین زمانهی خود نایستاده است پس دقیقاً چه دستاورد دیگری میتوان برای آن متصور شد؟! آیا این آثار چیزی جز آثاری ضد هنر و فرهنگ هستند؟!

پانوپتیکون (انضباط و تنبیه)
بنابراین چرا از ایدئولوژیک بودن متن پویان عزیز صحبت میکنم. چرا که علیرغم اینکه در قسمتهایی چه آگاهانه، چه ناآگاهانه از این موضوع گریخته و خود را به بیرون از دیسیپلین میاندازد، اما در کل نمیتواند ایدئولوژیک بودن ایدهی گفتمان غالبی که از آن صحبت میکند را منکر شویم. همانطور که بارت دربارهی ایدئولوژی صحبت میکند: دقیقاً یک ایده، مادام که مسلط باشد.
اینچنین متون ایدئولوژیک در قالب گفتههایی نمود مییابد که به لحاظ نگارشی در کمال مطلق ظاهر میشوند. متونی که بیش از حد کامل و بیعیب و نقص بهنظر میرسند، در معرض خطر ایدئولوژیک شدن قرار خواهند گرفت. این در حالی است که در گفتمان معاصر نمیتوان هنر و معماری را به یک یا دو ایدئولوژی مشخص فروکاست؛ بلکه هدف هنر و معماری معاصر، مبارزهی سیاسی و انهدام چنین ایدئولوژیهایی میتواند باشد. و این به معنای فروکاست بیرونی هنر نمیباشد؛ بهعبارتی هنر (معماری) به چیزی فراتر از خود که امکان غایت آنها را در خود دارد پرتاب میشوند؛ رسیدن به تعریف جدیدی از ساختارهایی که میتواند با تعلیق واقعیت کنونی شروع به شکلگیری کنند.
این دقیقاً در مقابل آن چیزی قرار میگیرد که فاشیسم نیز از آن سخن میگوید. فاشیسم در حقیقت بهدنبال تقلیل هنر و در اسارت گرفتن آن برای آنچه که با عنوان هنری کردن امر سیاسی از آن یاد میشود. این کاری است که دقیقاً دیسیپلینی که از آن سخن گفته میشود در قبال حقیقت هنر (معماری) انجام میدهد. بهعبارتی، تقلیل دادن حقیقت معماری به وانموده یا تصویری از خود؛ یعنی تاریخ آن.
نکتهای که در انتهای یادداشت لازم است بدان اشاره کنم عدم پیوستگی بین پاراگرافهای تولید شده توسط نگارنده است. او حتی نسبت به خودآگاه نبوده و قادر به تبیین موقعیت خود نمیباشد و بدین ترتیب قادر به تجسم یک وضعیت مشخص و قابل رؤیت برای خود و مخاطب نخواهد بود. این تعهد بیجا و کورکورانه نسبت به موضوعی همچون دیسیپلین باعث اینچنین وضعیت مجهولی برای همهی ما توسط نگارنده است. گاهی در درون آن هستیم و گاهی با تلنگری از اعماق ناخودآگاه مؤلف روبهرو میشویم که در برابر ایگوی دیسیپلینری او مقاومت میکند.
ایگوی مؤلف دقیقاً همان پانوپتیکون موجود در کتاب “تنبیه و مجازات” نوشتهی میشل فوکو است که ژیل دلوز دربارهی آن میگوید: پانوپتیکون یا همان “ساختار سراسر بینی” بازنمایی یک جامعهی دیسیپلینری است که برج مراقبتی (دیسیپلین یا تاریخ معماری بهعنوان منبع اصلی دانش انباشته شده) در مرکز قرار داشته و بر مخاطب از بالا به شکلی غالب توانایی سلطه و اعمال قدرت دارد. در چنین وضعیتی نیز سوژه-تفکر در سلولهای انفرادی به شکل دوار در اطراف این چنین برج مراقبتی قرار میگیرند، بدون اینکه از وضعیت دیگری با خبر باشند و حتی از اینکه برج مراقبت چگونه بر آنها اعمال سلطه کند، آگاهی پیدا نخواهند کرد!
بار دیگر ترجیح میدهم به بارت بازگردم: “مهمانی به پایان رسیده است، دیگر زبان بازیای در کار نیست: پایان استعارهها، فرمانروایی کلیشههای تحمیل شده از سوی فرهنگ خرده بورژوازی طبقهی تولیدکننده دیگر الزاماً زبانی خاص نقش خود، نیروی خود یا هنر خود ندارند. از این رو است: گسستگی همبستگیها و همدلیها-جایی نافذ و جایی ساقط. نقد این توهم تمامیتخواه: هر دستگاهی در بدو امر زبان را متحد میسازد، اما این زبان را نباید یک کلیت تمام انگاشت.”
زبان دیسیپلینری که از آن صحبت میشود همان زبانی است که بارت نیز بدان اشاره میکند و به شکل یک کلیت تمام خود را بر جامعه تحمیل میکند. این زبان تمام در واقع اسیر دست اندازیهایی ایدئولوژیک است. پس ما با همین زبان است که باید مجادله و ستیز داشته باشیم.
دیسیپلین تنها به بازنمایی نو بودگی پرداخته است. اما همین نوها، خود نیز برداشتی کلیشهای از نو بودگی هستند. مؤلف موظف است بهعنوان نویسنده نه تنها به کلمات نیاندیشد، بلکه بتواند همزمان افکار و احساسات و خیالات را در قالب جملات بیان کند و نه کلمات. این کاری است که منتقد میبایست بدان برسد و بهدنبال آن اندیشه ورزی در قالب جملات را شکل دهد. وگرنه این اتفاقی است که برای نویسنده رخ میدهد و کلمات او هیچ ساختار مشخصی از یک جمله که محتوا و روایتی که با خود به همراه داشته باشد را نمیتواند بروز دهد. چرا که نویسنده همانطور که اشاره کردم تنها به خود کلمات اندیشیده و جملات بدون هیچ ساختار مشخص و پیوستهای رها شده و به نگارش در آمدهاند. هیچ متنی (دیسیپلینری) از طرف مؤلف یا هر شخص دیگری نمیتواند این ضمانت را به مخاطب کند که برای آینده نیز میتواند ثمر بخش باشد. بدین ترتیب نمیتوان تنها با اتکاء به علوم آکادمیک و دیسیپلینری از رویکردی انتقادی سخن گفت. این انتقادی بودن است که اول از هر چیزی باید فرآیند سوژگی بودن را در بدن مادی مولف طی کند. من زمانی در این تصور به سر میبردم از زمانی که خدا مرده است، قرنی گذشته است. اما برای دوستان جامعهی خرده بورژوازی که همواره از تناقضات درونی خود رنج میبرند، گویا خدا همچنان زنده بوده است!!! به قول رولان بارت: “متن همان آدم بیحیایی است (باید باشد) که به پدر سیاسیاش پشت میکند.”
_______________________________________________
ما از بازخورد شما بسیار سپاسگزاریم و مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات ارزشمند شما هستیم!
چرا ما را دنبال کنید؟
محتوای اختصاصی: بینشها و نکات منحصربهفرد.
بحثهای تعاملی: نظر شما برای ما مهم است.
مقالات بروز و بینارشتهای: ترجمه مقالات بینارشتهای در حوزههای هنر، معماری و شهرسازی، دیزاین، مد و طراحی لباس، طراحی صنعتی (اتومبیل، مبلمان، متورسیکلت و…)
ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید!
فرصت را از دست ندهید – برای ارتباط با ما روی لینکهای زیر کلیک کنید!
از صفحه اینستاگرام AADmagazine و AADzign دیدن کنید.
به کانال تلگرام AADmagazine بپیوندید.
از صفحه پینترست AADzign دیدن کنید.
_______________________________________________