تاریخ و اُبژهی ناتاریخی
«There is no criticism, only history.» Manfredo Tafuri
این جمله، اغلب بهعنوان تأیید تاریخی بودنِ همه چیز خوانده میشود، اما در حقیقت، خودْ جملهای ضد تاریخی است؛ نوعی اعتراض به سیطرهی تاریخ بهمثابه نظامِ تولید معنا.
تافوری در این جمله نمیگوید که نقد ناممکن است؛ بلکه میگوید نقد، دیگر بهعنوان «امری بیرون از تاریخ» وجود ندارد. نقد مدرن، در همان لحظهای که خود را مستقل میپندارد، درون دستگاه تاریخیِ قدرت و معنا جذب میشود. در نتیجه، تاریخ نه حافظِ گذشته، بلکه ماشینِ بازتولیدِ قدرت است.
در کتاب Theories and History of Architecture، تافوری نشان میدهد که تاریخِ معماری، بهجای ثبتِ خنثیِ آثار، همواره انتخاب میکند: آنچه دیده میشود، آنچه حذف میشود، و آنچه به ارزش بدل میشود.
تاریخ، شبکهای از تصمیمها است که در پسِ آن، ایدئولوژی پنهان است. اما همینجا، جایی است که میتوان گامی فراتر گذاشت.
اگر برای تافوری، تاریخْ ابزارِ قدرت است، در نگاهِ هستیشناسیِ اُبژهمحور، خودِ تاریخ، صورتِ هستیِ قدرت است؛ قدرتِ پیوند دادن، ترجمه کردن، و در نهایت، بلعیدنِ ابژهها. تاریخ، همان میلِ دائمیِ هستی بهرابطه است؛ میل بهاتصال، بهفهم، بهبازنمایی. اما از منظر هستیشناسیِ اُبژه محور، این میلِ تاریخی، خودْ شکلِ دیگری از خشونت است: خشونتِ رابطه، خشونتِ فهم، خشونتِ معنا.
در برابر این میل، ابژه عقبنشینی میکند. او از تاریخ کناره میگیرد، نه از سر انکار، بلکه از سر استقلال.
اُبژه، در سکوتش، نوعی «نقدِ مطلق» است؛ نه نقدِ معنایی، بلکه نقدِ هستی شناختی: نقدِ خودِ امکانِ رابطه. او به تاریخ «نه» نمیگوید، بلکه کاری میکند که تاریخ در او بیاثر شود. تاریخ میخواهد معنا کند، اما ابژه فقط میماند و در این ماندن، هر نقدی که از درون تاریخ برمیآید، بیاثر میشود.
از این منظر، میتوان گفت که OOO همان جملهی تافوری را وارونه میکند: اگر برای تافوری «هیچ نقدی جز تاریخ وجود ندارد»، برای هستیشناسیِ اُبژه محور، «هیچ تاریخی جز نقد وجود ندارد»، بهشرط آنکه نقد، نه در سطح معنا و روایت، بلکه در سطحِ خودِ هستیِ اُبژهها انجام شود. نقد، در اینجا دیگر کُنشِ ذهنیِ مورخ یا فیلسوف نیست، بلکه وضعیتِ خودِ اُبژه است: نقدِ هستی از درونِ هستی.
تاریخ، میل بهفهمیدن است؛ اما اُبژه، میل بهنماندن در هیچ فهمی. در نتیجه، ابژه نقد را از چنگ تاریخ بیرون میکشد و به آن، دوباره عمقِ متافیزیکی میبخشد؛ عمقی که تاریخ، در میل بیپایان خود بهفهم، از آن غافل مانده بود. تاریخ همواره در پیِرابطه است؛ میان گذشته و حال، میان قدرت و روایت، میان کُنش و حافظه. اما همین رابطه، همان زنجیری است که اُبژه را از استقلالش محروم میکند. تاریخ در ظاهر میخواهد پیوند برقرار کند، اما در واقع، میخواهد تملک کند.
او اُبژه را در پیوستگیِ زمانی و زبانیِ خود به بند میکشد و از این طریق، آن را به بخشی از روایت خویش بدل میکند. در حالیکه آنچه تاریخ از آن سخن میگوید، دیگر خودِ اُبژه نیست، بلکه نسخهای بازسازیشده، تفسیرشده و رام شده از آن است. تاریخ، برخلاف آنچه وانمود میکند، نه حافظِ گذشته، بلکه ابزارِ سازماندهیِ گذشته است. او نمیخواهد آنچه بوده را حفظ کند، بلکه میخواهد آن را قابل گفتوگو کند، یعنی وارد قلمرو قدرت و معنا بسازد.
هر روایتی از تاریخ، حتی در دقیقترین و بیطرفترین شکلش، ناگزیر به سوژهای بازمیگردد که میخواهد چیزی را معنا کند، مرتب کند یا نجات دهد. تاریخ، در عمق خود، عملی مداخلهگر است؛ نوعی دستکاریِ هستیِ اُبژه بهنام فهم یا دانایی. از همینرو، تاریخ نه آگاهی بر گذشته، بلکه سازوکارِ کنترلِ معنا است. تاریخ، میدانِ نزاعِ روایتها است. هرچه را لمس میکند، در شبکهای از روابط و ترجمهها میگنجاند. اما در این تماس، چیزی از میان میرود: خودِ اُبژه.
اُبژه، در سکوت خویش، از هرگونه بازنمایی سر باز میزند. او چیزی نیست که بتوان دربارهاش روایت نوشت، زیرا به هر میزان که دربارهاش بنویسیم، از او دورتر میشویم.
تاریخ، با میلِ بیپایانش بهدرک و تملک، همواره آنچه را میجوید، از بین میبرد. تاریخ بهظاهر دموکراتیک است؛ اما در بنیاد خود، سلسله مراتبی است. او هرگز همه چیز را به یک اندازه نمیبیند، بلکه تنها آنچه را که در چارچوب معناپذیریِ خود جای میگیرد، انتخاب میکند. هر آنچه بیرون از زبان یا منطقِ روایت بایستد، حذف میشود. در این حذف، قدرت تاریخ نه در آنچه میگوید، بلکه در آنچه نمیگوید است.
تاریخِ معماری نیز از این قاعده مستثنا نیست: آنچه به نامِ «تاریخِ معماری» میشناسیم، در واقع تاریخِ بناها است، و نه معماری. و حتی نه همهی بناها، بلکه صرفاً آنهایی که در زنجیرهی ارزشگذاری تاریخی جای گرفتهاند؛ آثاری که قابلِ روایت، قابلِ ترجمه، یا قابلِ مصرف بودهاند.
در این معنا، تاریخ خود بدل به اُبژهای ثانویه میشود؛ اُبژهای که سایر اُبژهها را در شبکهی معنا، حس، و قدرتِ خود حل میکند. او از اُبژهها تغذیه میکند تا بقای خویش را حفظ کند. اما معماری، در مقام اُبژه، در برابر این میلِ تاریخی مقاومت میکند.
معماری، به گذشته تعلق ندارد؛ گذشته در آن دفن شده است، نه برای روایت، بلکه برای سکوت. او گذشته را حمل میکند بیآنکه درونِ آن بماند. در معماری، زمان متوقف نمیشود، بلکه غیرقابل روایت میشود. او نوعی انجمادِ هستی است که در برابرِ سیالیتِ تاریخ میایستد. ابژهی معماری، بهعنوان ابژهای ناتاریخی، در بیرون از رابطه میایستد، نه بهمعنای بیزمانی، بلکه بهمعنای نپیوستن به میلِ تداوم و بازنمایی.
او زمان را در خود حبس میکند، اما آن را روایت نمیکند. در سکوتِ خود، تاریخی را حمل میکند که هیچ زبان و هیچ قدرتی قادر به بیانش نیست. ابژهی ناتاریخی حقیقتاً ضد تاریخی نیست؛ او تاریخ را اِنکار نمیکند، بلکه درون خود منحل میسازد. تاریخ درون او تبخیر میشود، چون دیگر نمیتواند در او معنا تولید کند. او نمیخواهد چیزی را بهیاد آورد یا بازگو کند؛ او فقط میماند و در این ماندن، قدرت تاریخ فرو میپاشد. از منظر هستیشناسیِ اُبژه محور، این ماندن بهمعنای نوعی عقبنشینیِ وجودی است. اُبژه، در بنیان خود، نه قابلِ تملک است و نه قابلِ تفسیر کامل؛ او همیشه بیش از روابطش، بیش از ظهورش، و بیش از معنایی است که تاریخ برایش میسازد.
هارمن این وضعیت را «Withdrawal» مینامد؛ عقب نشینیِ اُبژه از هرگونه تماسِ کامل، علیالخصوص از روابطِ تاریخی. در این چهارچوب، تاریخ همان میلِ بیپایان به تماس است؛ تلاشی برای لمسِ کاملِ اُبژه، برای فهمیدنِ تمامیتِ آن.
اما اُبژه، با ناتاریخی بودنش، این تماس را ناممکن میکند. او، به تعبیر دقیق، تاریخ را در خود میسوزاند. اگر تافوری تاریخ را درگیرِ ایدئولوژی میبیند، ما میتوانیم بگوییم که هستیشناسیِ اُبژه، تاریخ را در سکوتِ خود حل میکند. تافوری میخواست نشان دهد که چگونه معماری در شبکهی قدرت گرفتار است؛ اما شاید بتوان از آن فراتر رفت و گفت: معماری، در مقام اُبژهای ناتاریخی، همان جایی است که قدرت از تداوم میافتد.
تاریخ، گفتوگوی قدرتها است؛ اما اُبژه، سکوتِ هستی است. او سخن نمیگوید، اما میماند و در این ماندن، حقیقتی ظهور میکند که هیچ تاریخی قادر به بازنماییاش نیست. از نقد ایدئولوژیک تا نقد هستیشناختی:
در نهایت، میتوان گفت که تافوری، نقد تاریخی را از درونِ تاریخ پیش میبرد؛ اما هستیشناسیِ اُبژه محور، تاریخ را از بیرونِ تاریخ نقد میکند. در تافوری، بحرانِ معنا از دلِ ایدئولوژی برمیخیزد؛ قدرتْ معنا را میسازد و همان را پنهان میکند.
اما در هستیشناسیِ اُبژه محور، بحرانِ معنا نه پیامد ایدئولوژی، بلکه خودِ وضعیتِ هستیِ اشیا است: هیچ معنایی به تمامی در اُبژه جا نمیگیرد، و هیچ روایتی قادر به تملکِ آن نیست. تافوری نشان میدهد که قدرت چگونه در درون روایتهای تاریخی عمل میکند، اما هستیشناسیِ اُبژه محور نشان میدهد که اُبژه، حتی در دل قدرت، از آن میگریزد؛ او نه در برابر قدرت، بلکه بیرون از منطق آن میایستد. در سکوتِ خود، در ناتاریخی بودنش. از تافوری تا هارمن، مسیرِ نقد از عرصهی اجتماعی و سیاسی بهعرصهی وجودی و هستیشناختی منتقل میشود. در این گذار، معنا از مسئلهای تاریخی بهمسئلهای هستیشناختی بدل میگردد و درست در همین نقطه، معماری چهرهی واقعی خود را نشان میدهد:
نه ابزارِ ایدئولوژی، نه سندِ تاریخ، بلکه اُبژهی خاموشی که تاریخ در برابرش میایستد و شکست میخورد.
معماری، در سکوتِ خویش، آن چیزی است که نه تاریخ میتواند بازگو کند و نه قدرت میتواند تملک کند؛ او، به سادگی، میماند و در همین ماندن، نقد نهایی خود را بر تاریخ و قدرت اعمال میکند.
______________________________________________________________________________________________________________
ما از بازخورد شما بسیار سپاسگزاریم و مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات ارزشمند شما هستیم!
به جامعه ما بپیوندید!
با ما در شبکه های اجتماعی ارتباط برقرار کنید، به اشتراک بگذارید و رشد کنید!
چرا ما را دنبال کنید؟
محتوای اختصاصی: بینشها و نکات منحصربهفرد.
بحثهای تعاملی: نظر شما برای ما مهم است
مقالات بروز و بینارشتهای: ترجمه مقالات بینارشتهای در حوزههای هنر، معماری و شهرسازی، دیزاین، مد و طراحی لباس، طراحی صنعتی (اتومبیل، مبلمان، متورسیکلت و…)
ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید!
فرصت را از دست ندهید – برای ارتباط با ما روی لینکهای زیر کلیک کنید!
از صفحه اینستاگرام AADjournal و AADzign دیدن کنید.
به کانال تلگرام AADjournal بپیوندید.
از صفحه پینترست AADzign دیدن کنید.
راههای ارتباط با ما در شبکههای اجتماعی:
ادمین تلگرام فاصلنامه: AAD_journal
ادمین واتساپ فصلنامه: AADzign
_______________________________________________












